جواد در سرزمین عجایب



فرض کنید ما و رفیقمان کارگر لوله کشیم. مشغول تعمیر لوله‌کشی‌های قدیمی در زیرزمین یک ساختمان هستید، که بر می‌خوریم به شیر اصلی کنترل جریان آب ساختمان. شیری است بزرگ و تنومند و آهنی که زنگار در گوشه کنارش رشد کرده. هر جور که شده باید این شیر را باز‌ کنیم، اما قدمت و فرسودگی شیر باعث می‌شود حتی ذره‌ای با تمام زور زدن‌هایمان، شیر تکان نخورد و نچرخد. تلاش بی‌فایده به نظر می‌رسد. ما به رفیقمان می‌گویید:

دیگر وقتش است یک جفت آچار فرانسه‌ی مدل جدید که کارایی بسیار بهتری از آچار فرانسه‌ی قدیمی‌مان دارد بخریم. این شیر مگر بدون کمک آن‌ها باز نمی‌شود، یا شاید هم بدون آن باز بشود، اما حسابی خسته‌مان می‌کند و تا شب وقتمان را می‌گیرد.

رفیق، پس از کمی فکر نظر موافقش را اعلام می‌کند و در تایید می‌گوید: واقعا وقتش است خساست را کنار بگذاریم و برویم آچار فرانسه‌ی جدید بخریم. و خودش پیشنهاد می‌دهد، تو این جا باش، مشغول خورده ریز کارها تا من بروم آچار جدید بخرم و برگردم. موافقت حاصل می‌شود و او می‌رود.

حال برای مدتی ما تنها مانده‌ایم و زیرزمین قدیمی، ابتدا می‌نشینیم برای کمی استراحت تا این که بی‌کاری حوصله‌مان را سر می‌برد، بر می‌خیزیم و با همان آچار قدیمیمان دوباره می‌افتیم به جان شیر قدیمی زنگار بسته، می‌دانیم با این آچار کار به جایی نمی‌رسد، اما باز دلمان نمی‌آید شانسمان را امتحان نکنیم، و پیش خودمان می‌گوییم اگر رفیقمان بازگردد و ببیند ما توانسته‌ایم با همان آچار قدیمی شیر را باز کنیم، حتما کلی شگفت‌زده می‌شود.

البته تلاش ما بی‌فایده می‌ماند، شیر بزرگ باز نمی‌شود، حسابی خسته می‌شویم و رفیقمان الان‌هاست که برسد. واقعا‌ احمقانه نیست که باز بیفتیم به جان شیر قدیمی؟ یا مثل آدمی عاقل تنها چند دقیقه صبر کنیم تا رفیقمان بازگردد و به کمک آچار نیرومند جدید شیر را به مراتب راحت تر بگشاییم؟ ها؟ فکرتان را بکنید.

ادامه مطلب


استیت(state) خلاء استیتی است که همه چیز بر آن سوار می‌شود. شاید بخواهید بحث فلسفی‌ای را در همین آغاز پیش بکشید که خب خود این خلاء آیا چیزی هست یا نه؟ باید این رویکرد را در ابتدا متوقف کرد، درست مانند ریاضیات که صفر در آن <<تعریف>> می‌شود و اعداد طبیعی دیگر با افزودن یک به آن صفر به دست می‌آیند، این جا نیز بیایید خلاء را عنصر ریاضی تعریف شده در نظر بگیریم. 

با افزوده شدن عملگرهای بالابرنده، مثل افزودن ۱ ها به صفر، می‌توان به استیت‌هایی دست یافت که در آن‌ها موجودیت‌ها شروع به زندگی کرده‌اند: میدان‌ها تحریک شده و ذرات آفریده شده‌اند. این ذرات تمام جهان ما را می‌سازند. اما فراموش نکنیم همه چیز سوار است بر همان استیت خلاء. 

پس بر مبنای بحث‌هایی که تا این‌ جا انجام شد نتیجه می‌گیریم: هر عمل شما در استیت خلاء بر جهان اطراف اثر می‌گذارد، میدان‌های روشن شده در اطراف شما که برای اثبات وجود آن‌ها توجه شما را به تصویر زیر جلب می‌کنم (بله چشمه‌ی این امواج از قلب است!‌ انتظار دیگری که نداشتید؟) فضای اطراف را تحت تاثیر قرار می‌دهد. پس به خاطر داشته باشید، هر کار خوبی که انجام بدهید، هر فکر مثبتی که در سرتان داشته باشید، به هر کسی که کمک کنید، هر لبخندی که به فرزندتان بزنید، نتیجه‌اش در استیت خلاء باقی می‌ماند و زندگی‌تان را ازین رو به آن رو می‌کند. هر فکر منفی اما، باعث راه افتادن جریان‌های با بار منفی در این میدان و عملا آسیب‌رسیدن به دستگاه گوارشی خودتان می‌شود. 

پس فراموش نکنید، زندگی زیبا خواهد بود اگر به زیبایی به آن بنگرید و استیت خلاء رابطه‌ی تنگانگی با دستگاه هاضمه دارد و اینکه اگر به ملکول‌های آب فحش بدهید می‌شنوند و یاد می‌گیرند.


پکیج‌های ::موفقیت شغلی به کمک نظریه میدان کوانتومی:: ما را تنها با فرستادن عدد ۱ به عدد ۲ تهیه کنید.


تصویر زیر


می‌گویند در آینده می‌توانید با تک تک بخش‌های خانه تعامل داشته باشید، به یخچال بگویید صبحانه برایتان آماده کند، به پرده بگویید کنار برود، روی دیوار پوستر مجازی بچسبانید، به در بگویید که دیوار بشنود(این یک مورد را ایرانیان بسیار پیش از این‌ها ابداع کرده بودند). یا مثلاً یک نمونه از دیالوگ‌های شایعی که میان یک مرد و خانه‌اش شنیده خواهد شد به شرح زیر است:

ادامه مطلب


بله! اصلاً انگار نه انگار قبلاً یک پست دقیقا با همین عنوان و هدف در همین وبلاگ منتشر شده است. بیاید باز بشنویم 10 پایان برتر در موسیقی کلاسیک را این بار بی قید و بندتر و در عین حال پرخروش تر. بیایید به این فکر نکنیم که پست قبلی 10 تای اول بودند و این‌ها ده تای دوم. رتبه‌بندی در عالم هنر کاریست بی‌معنی. هدف من این جا در واقع معرفی قطعات بوده است! بشنوید و حظ ببرید.

البته که من چیزی از تحلیل موسیقی نمی‌دانم، این نظرات همه بر اساس احساساتی است که موسیقی در من به عنوان یک شنونده از دسته‌ی عام مردم بر می انگیزد، است. این یکی دیگر از معجزات موسیقی کلاسیک است، که می‌تواند عوام چون منی را بی‌آنکه ذره‌ای از خط موسیقی و قواعدش را بدانیم به هیجان درآورد.

از شما چه پنهان من پایان دوست دارم. هم در کتاب و داستان و هم در موسیقی. به نظرم آن لحظه ای که هنرمند آخرین کلمات را بر قله ی رفیع اثر هنری اش می‌چیند، با در ذهن داشتن هر آنچه زیر پا گذاشته است، بزرگترین لحظات زندگی خود را رقم میزند.(بدا به حال اصغر فرهادی که این لذت را از خود دریغ میکند، هربار!). و روراست اگر باشم، پایان هایی بمباستیک و تند و زیرکانه که آدم را در هوا رها میکنند را از هر چیز بیشتر دوست دارم. اگر بر تبل بکوبند و یا در هورن‌ها بدمند که چه بهتر. اینگونه است که دلم طاقت نیاورد و باز این مطلب را ادامه می‌دهم.

نکته‌ای که فراموش کرده‌ام تا به حال مطرح کنم این است که در هر دوی این لیست‌ها تنها به قطعات ارکسترال یا مجلسی نگاه کرده‌ایم.

ادامه مطلب



Neon Genesis Evangelion

هر چیز که در مورد انیمه می‌دانید و شنیده‌اید و می‌پندارید را دور بریزید چرا که در اینجا با یک پدیده مقابلیم. من فن این انیمه نیستم، در اینجا هم شما را دعوت به دیدن آن نمی‌کنم. خودم برای کسب تجربه در زمینه‌ی سای‌فای آن را تماشا کردم. حال تنها کاری که در قبال آن خود را مسئول می‌بینم این است: معرفی، ستایش و هشدار.

تا اطلاع ثانوی خطر اسپویل وجود ندارد.

ادامه مطلب


فرض کنید ما و رفیقمان کارگر لوله کشیم. مشغول تعمیر لوله‌کشی‌های قدیمی در زیرزمین یک ساختمان هستیم، که بر می‌خوریم به شیر اصلی کنترل جریان آب ساختمان. شیری است بزرگ و تنومند و آهنی که زنگار در گوشه کنارش رشد کرده. هر جور که شده باید این شیر را باز‌ کنیم، اما قدمت و فرسودگی شیر باعث می‌شود حتی ذره‌ای با تمام زور زدن‌هایمان، شیر تکان نخورد و نچرخد. تلاش بی‌فایده به نظر می‌رسد. ما به رفیقمان می‌گویید:

دیگر وقتش است یک جفت آچار فرانسه‌ی مدل جدید که کارایی بسیار بهتری از آچار فرانسه‌ی قدیمی‌مان دارد بخریم. این شیر مگر بدون کمک آن‌ها باز نمی‌شود، یا شاید هم بدون آن باز بشود، اما حسابی خسته‌مان می‌کند و تا شب وقتمان را می‌گیرد.

رفیق، پس از کمی فکر نظر موافقش را اعلام می‌کند و در تایید می‌گوید: واقعا وقتش است خساست را کنار بگذاریم و برویم آچار فرانسه‌ی جدید بخریم. و خودش پیشنهاد می‌دهد، تو این جا باش، مشغول خورده ریز کارها تا من بروم آچار جدید بخرم و برگردم. موافقت حاصل می‌شود و او می‌رود.

حال برای مدتی ما تنها مانده‌ایم و زیرزمین قدیمی، ابتدا می‌نشینیم برای کمی استراحت تا این که بی‌کاری حوصله‌مان را سر می‌برد، بر می‌خیزیم و با همان آچار قدیمیمان دوباره می‌افتیم به جان شیر قدیمی زنگار بسته، می‌دانیم با این آچار کار به جایی نمی‌رسد، اما باز دلمان نمی‌آید شانسمان را امتحان نکنیم، و پیش خودمان می‌گوییم اگر رفیقمان بازگردد و ببیند ما توانسته‌ایم با همان آچار قدیمی شیر را باز کنیم، حتما کلی شگفت‌زده می‌شود.

البته تلاش ما بی‌فایده می‌ماند، شیر بزرگ باز نمی‌شود، حسابی خسته می‌شویم و رفیقمان الان‌هاست که برسد. واقعا‌ احمقانه نیست که باز بیفتیم به جان شیر قدیمی؟ یا مثل آدمی عاقل تنها چند دقیقه صبر کنیم تا رفیقمان بازگردد و به کمک آچار نیرومند جدید شیر را به مراتب راحت تر بگشاییم؟ ها؟ فکرتان را بکنید.

ادامه مطلب


فرض کنید ما و رفیقمان کارگر لوله کشیم. مشغول تعمیر لوله‌کشی‌های قدیمی در زیرزمین یک ساختمان هستیم، که بر می‌خوریم به شیر اصلی کنترل جریان آب ساختمان. شیری است بزرگ و تنومند و آهنی که زنگار در گوشه کنارش رشد کرده. هر جور که شده باید این شیر را باز‌ کنیم، اما قدمت و فرسودگی شیر باعث می‌شود حتی ذره‌ای با تمام زور زدن‌هایمان، شیر تکان نخورد و نچرخد. تلاش بی‌فایده به نظر می‌رسد. ما به رفیقمان می‌گویید:

دیگر وقتش است یک جفت آچار فرانسه‌ی مدل جدید که کارایی بسیار بهتری از آچار فرانسه‌ی قدیمی‌مان دارد بخریم. این شیر مگر بدون کمک آن‌ها باز نمی‌شود، یا شاید هم بدون آن باز بشود، اما حسابی خسته‌مان می‌کند و تا شب وقتمان را می‌گیرد.

رفیق، پس از کمی فکر نظر موافقش را اعلام می‌کند و در تایید می‌گوید: واقعا وقتش است خساست را کنار بگذاریم و برویم آچار فرانسه‌ی جدید بخریم. و خودش پیشنهاد می‌دهد، تو این جا باش، مشغول خورده ریز کارها تا من بروم آچار جدید بخرم و برگردم. موافقت حاصل می‌شود و او می‌رود.

حال برای مدتی ما تنها مانده‌ایم و زیرزمین قدیمی، ابتدا می‌نشینیم برای کمی استراحت تا این که بی‌کاری حوصله‌مان را سر می‌برد، بر می‌خیزیم و با همان آچار قدیمیمان دوباره می‌افتیم به جان شیر قدیمی زنگار بسته، می‌دانیم با این آچار کار به جایی نمی‌رسد، اما باز دلمان نمی‌آید شانسمان را امتحان نکنیم، و پیش خودمان می‌گوییم اگر رفیقمان بازگردد و ببیند ما توانسته‌ایم با همان آچار قدیمی شیر را باز کنیم، حتما کلی شگفت‌زده می‌شود.

البته تلاش ما بی‌فایده می‌ماند، شیر بزرگ باز نمی‌شود، حسابی خسته می‌شویم و رفیقمان الان‌هاست که برسد. واقعا‌ احمقانه نیست که باز بیفتیم به جان شیر قدیمی؟ یا مثل آدمی عاقل تنها چند دقیقه صبر کنیم تا رفیقمان بازگردد و به کمک آچار نیرومند جدید شیر را به مراتب راحت تر بگشاییم؟ ها؟ فکرتان را بکنید.

ادامه مطلب


در بهار نود و هشت خورشیدی ابرهای باران‌زا ایران را احاطه کرده بودند. اینان بی‌درنگ می‌باریدند و ایرانیانِ بادرنگ نمی‌دانستند باید با این‌همه آب چه کنند؟ 
جاده‌ی قم-تهران امًا خوب می‌دانست چه باید کند. او سال‌ها انتظار باران را کشیده‌ بود و حال نمی‌خواست حتی قطره‌ای از آن را هدر دهد.
می‌گفت من می‌خواهم شمال ایران را از رونق بیندازم و کشاورزی کشور را توسعه بدهم. می‌خواهم برای نسل‌های آینده اکسیژن و درخت فراهم آورم. ما جدی‌اش نمی‌گرفتیم، حتی می‌خندیدیم. می‌گفت می‌خواهم دشت شقایق در کنار خود داشته باشم و منظره‌ای که تا چشم کار می‌کند سبزی است و زیبایی، می‌گفت می‌خواهم دریاچه‌ی نیلگونم زیر نور خورشید بدرخشد. می‌گفت و می‌گفت و ما فکر می‌کردیم زده است به سرش. از بس آفتاب خورده به فرق سرش.
امًا باران گرفت و کارِ باران گرفت و قم-تهران آباد شد، حیات پنهان و تشنه‌ی زیر خاکش که سالیان دراز با حوصله در انتظار فرود قطره‌ها مانده بود، سر برآورد و شکوفا شد.
ما زود قضاوتش کرده بودیم. فکرش را نمی‌کردیم ولی. کارِ باران گرفت.

تصویر:‌ *در این جا تصویری از سرسبزی اخیر اطراف جاده قم تهران قرار می‌گیرد.*

استیت(state) خلاء استیتی است که همه چیز بر آن سوار می‌شود. شاید بخواهید بحث فلسفی‌ای را در همین آغاز پیش بکشید که خب خود این خلاء آیا چیزی هست یا نه؟ باید این رویکرد را در ابتدا متوقف کرد، درست مانند ریاضیات که صفر در آن <<تعریف>> می‌شود و اعداد طبیعی دیگر با افزودن یک به آن صفر به دست می‌آیند، این جا نیز بیایید خلاء را عنصر ریاضی تعریف شده در نظر بگیریم. 

با افزوده شدن عملگرهای بالابرنده، مثل افزودن ۱ ها به صفر، می‌توان به استیت‌هایی دست یافت که در آن‌ها موجودیت‌ها شروع به زندگی کرده‌اند: میدان‌ها تحریک شده و ذرات آفریده شده‌اند. این ذرات تمام جهان ما را می‌سازند. اما فراموش نکنیم همه چیز سوار است بر همان استیت خلاء. 

پس بر مبنای بحث‌هایی که تا این‌ جا انجام شد نتیجه می‌گیریم: هر عمل شما در استیت خلاء بر جهان اطراف اثر می‌گذارد، میدان‌های روشن شده در اطراف شما که برای اثبات وجود آن‌ها توجه شما را به تصویر زیر جلب می‌کنم (بله چشمه‌ی این امواج از قلب است!‌ انتظار دیگری که نداشتید؟) فضای اطراف را تحت تاثیر قرار می‌دهد. پس به خاطر داشته باشید، هر کار خوبی که انجام بدهید، هر فکر مثبتی که در سرتان داشته باشید، به هر کسی که کمک کنید، هر لبخندی که به فرزندتان بزنید، نتیجه‌اش در استیت خلاء باقی می‌ماند و زندگی‌تان را ازین رو به آن رو می‌کند. هر فکر منفی اما، باعث راه افتادن جریان‌های با بار منفی در این میدان و عملا آسیب‌رسیدن به دستگاه گوارشی خودتان می‌شود. 

پس فراموش نکنید، زندگی زیبا خواهد بود اگر به زیبایی به آن بنگرید و استیت خلاء رابطه‌ی تنگانگی با دستگاه هاضمه دارد و اینکه اگر به ملکول‌های آب فحش بدهید می‌شنوند و یاد می‌گیرند(حتی ممکن است جوابتان را بدهند)


پکیج‌های ::موفقیت شغلی به کمک نظریه میدان کوانتومی:: ما را تنها با فرستادن عدد ۱ به عدد ۲ تهیه کنید.


تصویر زیر


در بهار نود و هشت خورشیدی ابرهای باران‌زا ایران را احاطه کرده بودند. اینان بی‌درنگ می‌باریدند و ایرانیانِ بادرنگ نمی‌دانستند باید با این‌همه آب چه کنند؟ 

جاده‌ی قم-تهران امًا خوب می‌دانست چه باید کند. او سال‌ها انتظار باران را کشیده‌ بود و حال نمی‌خواست حتی قطره‌ای از آن را هدر دهد.
می‌گفت من می‌خواهم شمال ایران را از رونق بیندازم و کشاورزی کشور را توسعه بدهم. می‌خواهم برای نسل‌های آینده اکسیژن و درخت فراهم آورم. ما جدی‌اش نمی‌گرفتیم، حتی می‌خندیدیم. می‌گفت می‌خواهم دشت شقایق در کنار خود داشته باشم و منظره‌ای که تا چشم کار می‌کند سبزی است و زیبایی، می‌گفت می‌خواهم دریاچه‌ی نیلگونم زیر نور خورشید بدرخشد. می‌گفت و می‌گفت و ما فکر می‌کردیم زده است به سرش. از بس آفتاب خورده به فرق سرش.
امًا باران گرفت و کارِ باران گرفت و قم-تهران آباد شد، حیات پنهان و تشنه‌ی زیر خاکش که سالیان دراز با حوصله در انتظار فرود قطره‌ها مانده بود، سر برآورد و شکوفا شد.
ما زود قضاوتش کرده بودیم. فکرش را نمی‌کردیم ولی. کارِ باران گرفت.
 
تصویر:‌ *در این جا تصویری از سرسبزی اخیر اطراف جاده قم تهران قرار می‌گیرد.*
 
میان عاشق و معشوق اگر باشد بیابانی
درخت ارغوان روید به جای هر مغیلانی

عشق ما به این مرد به کنار، او کسی نیست که بتوان جدی نگرفتش. متفکریست با ایده‌هایی ناب و بی‌همتا و استادیست در تجربه پذیر کردن و بیرون کشیدن احساس هیجان از هر آن چه پیچیده و درک‌ناپذیر شمرده می‌شود. سعی نکن بفهمیش، احساسش کن!». البته. کریستوفر نولان! تریلر فیلم جدید او آمده‌است، و انگار باید تحلیلش کنم.

 

 

ادامه مطلب


من این فیلم را دوست دارم تنها به این دلیل که ایده‌های مربوط به زمان آن از نگاهم بی‌مانند و شگفت‌انگیز است. در نگاه من هیچ کارگردان و نویسنده‌ای در تاریخ سینما این چنین با دقت و وسواس علمی به کارهایش نپرداخته که نولان در آثار علمی‌تخیلی خود پرداخته‌است. البته موسیقی، کارگردانی اکشن بازیگری‌های این فیلم نیز سرگرم کننده‌اند اما نه برای بیش از یک بار تماشا. برای شخصیت پردازی تلاشی نشده‌است (این که این خوب است یا بد خود جای بحث دارد)، و می‌توانیم عمد کارگردان در این مساله را صرفا در این نکته ببینیم که کارکتر اصلی بی‌نام است. آیا این فیلم یک اثر هنریست؟ نه از بیشتر نگاه‌ها. یک اثر سرگرم کننده؟ فقط برای یک‌بار. یک فیلم‌ علمی بی‌بدیل؟‌ البته!! البته! باز می‌توان رد پای کیپ تورن را دید. نولان بی‌شک از عام پسندی زمان دارک‌نایت خود فاصله‌ی بسیاری گرفته است، اثرش آن چنان هیجانات نوجوانانه را برنمی‌انگیزد و حماسه‌های مدرن نمی‌آفریند، درست، ولی مقایسه‌ی او با گذشته‌اش نادرست است. او مسیر خوبی را در پیش گرفته است. فیلم‌های مربوط به سفر در زمان از این به بعد احمقانه به نظر خواهند رسید.

 بهانه‌ی نخست برای ستودن این فیلم بی‌شک ایده‌ی شکوفا شده‌ی مجللش، که با پختگی و انسجامِ خود پا را فراتر از درک غالب مخاطبان می‌گذارد است. شنیده‌ام گفته می‌شود ایده‌ی خود را سخت توضیح داده‌است. باور کنید این طور نیست بلکه او بسیار در این راستا کوشیده است و هر دیالوگی که بیان می‌شود قصد پاسخ دادن ابهامی را دارد، مشکل آن جاست که این فیلم کاملاً یک فیلم معما محور است. معماهایی متفاوت و حجیم‌تر از هر چه تا کنون در صنعت سینما دیده‌ایم.

 این فیلم بی‌شک یک کالت آنی است، فیلمی که باید خواب و خوراک از فلاسفه‌ی زمان بد و فیزیک‌دانانی که دست‌کم یک بار درباره‌ی پیکان زمان اندیشیده‌اند را به سکوتی پایدار وا بدارد. تنت از آن گونه فیلم‌هاست که بر پرسشی از نوع: چه می‌شد اگر.؟ بنا شده‌است. چه می‌شد اگر می‌توانستیم وارونه در زمان حرکت کنیم؟ 

ادامه مطلب


الکس گارلند را برخی با فیلم هوش مصنوعی برجسته‌ی او Ex Machina می‌شناسند، برخی هم با برداشت مغز تیلیت کن او از  Annihalation در باب بیگانگان و عده‌ی غالب نیز اصلا او نمی‌شناسند. 

ولی من بی‌شک او را تا سال‌ها با شاهکار Devs خواهم شناخت. مینی سریال علمی-تخیل فاخر کمتر شناخته‌ی شده‌ی هشت قسمتی که همین اخیرا قسمت آخرش پخش شد و وقت آن است که از آن تعریف و تمجید کنم.

 

ادامه مطلب


الکس گارلند را برخی با فیلم هوش مصنوعی برجسته‌ی او Ex Machina می‌شناسند، برخی هم با برداشت مغز تیلیت کن او از  Annihalation در باب بیگانگان و عده‌ی غالب نیز اصلا او را نمی‌شناسند. 

ولی من بی‌شک او را تا سال‌ها با شاهکار Devs خواهم شناخت. مینی سریال علمی-تخیل فاخر کمتر شناخته‌ی شده‌ی هشت قسمتی که همین اخیرا قسمت آخرش پخش شد و وقت آن است که از آن تعریف و تمجید کنم.

 

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها